در مطب پزشک ارتوپد
آقای دکتر : سلام خانوم کوچولو
آرشیدا : سلام
(به عکس اسکلت انسان که روی دیواره اشاره می کنه و می گه )
اینا استخونن ....باید بدیم هاپو بخوره
من :
دکتر:
_____________________________________________________________
آرشیدا : مامانی چراغو روشن کن ....اینجا تاریکه
من: لامپش سوخته .....روشن نمی شه
آرشیدا : آخی................ برم کرم بیارم بزنیم بهش خوب شه
و اینجاست که نمی شه یه نی نی رو توجیه کرد که لامپ و پوست هر دو سوختنین ولی این کجا و آن کجااااااااااااا
یه کلبه چوبی قشنگ
وسط یه جنگل سرسبز
یه بارون قشنگ و نم نم
صدای بارون روی شیروونی کلبه
و صبح روز بعد ....
یه آفتاب دلنشین و هوای عالی
کنار دو تا گل زیبا و بانشاط و پرطراوت
...
وصف کوچیکیه از دو روز زیبا و به یاد موندنی که در چالدره گذروندیم
آرشیدا تمام مدتی که زیر بارون چتر به دست راه می رفت
زمزمه می کرد
تو که چشمات خیلی قشنگه ........
و ما این ترانه رو nبار شنیدیم البته با صدای آرشیدا
این لینکو می ذارم واسه دوستایی که شاید علاقه داشته باشن از این مکان زیبا لذت برن
http://www.chaldarreh.com/Gallery.aspx